Oh My God !  مگر می شود که وقت شعر گفتن اشکی از چشمان من سرازیر نشود
  و با آن سیلی از اشک را برروی کاغذ راه نیندازد
  کاغذ های خیس و خودکاری پر از جواهر برای نوشتن یک بیت شعر     کافیست فقط باید دلی عاشق و امیدوار داشت با بودن این دو همه چیز به دست خدا درست می شود
  خدایا کاش می شد که چند بیت را برای تو ای بی همتا بنویسم ولی افسوس نمی شود
افسوس...
                                                                                                                      عباس

بنویسید که او قدرت فریاد نداشت
آه می کرد ولی جربزه فریاد نداشت

***
بنویسید که آن در به در بی تیشه
غیرت عشق جسورانه فرهاد نداشت
در قفس زاده شد و عاقبت آنجا پوسید

***
گله از محبس و از گینه صیاد نداشت
هیچ کس در دو جهان در غم او گریه نکرد
مـــــــهر مــــــــــادر؛
نفس گرم پــــــــــدر یاد نداشت .

::..حکایتی از حماقت های مدرنیته!!..::

این روزها سخت میخ این حماقت های روز مره شده بود. از در و دیوار ،بوی تعفن و گند ولای جمع احمق ها، بد جوری راه نفس کشیدن یک هوای تازه را بر او حرام می کرد. مجبور می شد ساعت ها برای شیر فهم کردن حرفی بسیار ساده و کاملا طبیعی، هزار جور دری وری و حرف مفت را به دل و جان بشنود. ساعت ها سعی کند تا این هیولای کهف رفته را از این حماقت بیدریغ و این خواب غفلت بیدار کند، که این ره به ترکستان است. از در و دیوار زندگی چندش آور روزمره اش، که زیر لوای فقر اجتمایی و فلاکت اقتصادی، هر گونه در گیری ساده و بی آلایش خود نیروی زیستن، را به روز روشن انکار می کند. از عصر حجر تا به امروز، که وجود نحسش بر این برکت بی مثال نعمت، یعنی زمین، تحمیل شده، دایما خود را مرکز وجود به حساب آورده، و دمار از هر موجود دیگری در می آورد. با کمال گستاخی این جنایت روزمره در لباس حماقت ، تمدن نامیده شده است!!شب و روز در بلند گو های بلاهت نظم خیالی اش، گوش زمین و زمان را، به باد حماقتی بی نظیر بنام اخلاق، کر کرده است. از دریافت ساده ترین حقایق طبیعی، به عناوین جور وا جور، زیر سیطره دستگاه عریض و طویلی بنام فکر، بلاهتی آشکار را به خود و همنو عش، حقنه می کند. در کتاب های به اصطلاح فلسفی و پر طمطراق اساتید فن( چونان عباس میلانی وغیره) ، بنیاد درک هستی بلاواسطه، و حی و حاضر وجود را، می خواهند از راه فکر و اندیشه، یعنی صدارت عقل توضیح دهند!! جلاالخالق، که حضور هستی بی مثال این وجود لاینتناهی، می بایست از انسان به مثابه مرکز وجود بگذرد!! انقدر این حقیقتی دست نیافتنی و غیر قابل درک نبود، که این جانور های دوپا، این جوری و به این شکل مضحک چندش آور، رای به انکارش دهند. تازه این بلاهت فیلسوفی ابله را، در روز روشن، بنام بنیاد پژوهش علمی، به خورد ملت سفله پرور، در کتابی انچنانی بیان کنی، و در این میان، کک هیچ ابله اندیشمندی، از زمره این اوباش انسان بر نیاید؛ اخر چطور می شود که چنین یاوه گویی بی در و پیکری، این سو و انسوی کره خاکی، بمثابه پژوهشی ژرف، به ماتحت جامعه انسانیت، زور چپان شود! در راستای چنین دستاوردی از دانش بی مثال، متفکر و پژوهشگر صاحب نام ماست، که دل شوریده ای، چونان صادق هدایت، به این تباهی اشکار، تف می کند، و بعد همان ابله اندیشمند، که ذکر خیر تراوشات چندش اور فلسفی اش، پیشتر در این نوشتار امد، به او تهمت ْتصویر برداری رمانتیک از واقعیتْ می زند!! واقعیتی که به زعم روشنفکر پسا مدرن ما، و به مدد روشن بینی علمی دکارتی ایشان، و مرکزیت عقل انسان و سفره رنگین تجدد، ْبه سان طیف بهم پیوسته ای که در ان عالم خیال واقع، شعر و اسطوره و واقعیت های روزمره هم سنگ اندْ. این است که درست، در برابر چشم روشنفکر بلاهت، این خزعبلات، بنام اندیشه و انهم نوع مدرنش، به چاپ می رسد، و جماعت کور دل، نگران این هست که چرا به جای حسن قلی، مثلا حسین قلی خان سیاست مدار، که گویا مترقی تر بوده موضوع پژوهش های پسامدرن فیلسوف مدرنیته شده.