بر بالای سرم؛ در آسمان مرغ دریایی بی حرکت آویخته است.
و در اعماق آب های خروشان
در هزار توهای مرجانی
پژواک موجی در دوردست
مواج از میان ماسه ها می آید
و همه چیز سبز است و زیر آب
هیچکس خشکی را به ما نشان نداد
و هیچکس از چراها و کجاها خبر ندارد
و چیزی خیره سرانه می کوشد و به سمت نور بالا می خزد.
غریبه ها در خیابان می گذرند
اتفاقی دو چشم برهم گره می خورند
و من تو هستم؛ و چیست آنچه که می بینم که منم
و آیا من دست تو را خواهم گرفت
و از میان خشکی راهنمایت خواهم بود
و کمکم کن تا بفهمم بهترین کاری که می توانم بلنم چیست.
و هیچکس زنده از این وادی نگذشت
و هیچکس سخن نگفت
و هیچکس تلاش نکرد
و هیچکس بر گرد خورشید پرواز نمی کند.
و این روزی است که بر فرو خواهی افتاد
در برابر چشمان بیداری زده ام
و مرا به برخاستن می خوانی و می انگیزی
و از میان پنجره درون دیوار
سوار بر انوار روشن خورشید
میلیونها سفیر روشن صبح به درون سرازیر می شوند
و هیچکس برای من لالایی نمی خواند
و هیچکس چشمانم را نمی بندد
پس از میان پنجره گشاده
با تو از میان آسمان سخن خواهم گفت.
سلام دوست عزیز
سال نو مبارک
وبلاگت عالیه عزیز
موفق باشی
ثربانت سارا