شب بود و شمع بود و من بودم و غم
شب رفت و شمع سوخت و من ماندم و غم
الان اومدم که یه تبریک برای کریسمس بنویسم که چشمم به اخبار یاهو در مورد زلزله ی استان کرمان خورد؛ این فاجعه رو به تمام ایرانیا تسلیت می گم .
اسیر سایه دیوارای زندانم
ز هرچه کرده دلم پیش از این پشیمانم
در این زمان که پریدن گناهِ چلچله هاست
دگر درون قفس بی نفس نمی مانم
طلوع آبی پرواز خوش را ای عشق
من از کتیبه پیشانی تو می خوانم
بیا چو ابر بر این خشکسال و هم ببار
که چون کویرم و چشم انتظار بارانم
کتاب عمر مرا فرصت مروری نیست
که تا نگاه کنی می رسی به پایانم .
عباس