::..پـــژواک هـا..::



   بر بالای سرم؛ در آسمان مرغ دریایی بی حرکت آویخته است.
  و در اعماق آب های خروشان
  در هزار توهای مرجانی
  پژواک موجی در دوردست
  مواج از میان ماسه ها می آید
 و همه چیز سبز است و زیر آب

  هیچکس خشکی را به ما نشان نداد
 و هیچکس از چراها و کجاها خبر ندارد
 و چیزی خیره سرانه می کوشد و به سمت نور بالا می خزد.

  غریبه ها در خیابان می گذرند
 اتفاقی دو چشم برهم گره می خورند
 و من تو هستم؛ و چیست آنچه که می بینم که منم
 و آیا من دست تو را خواهم گرفت
 و از میان خشکی راهنمایت خواهم بود
 و کمکم کن تا بفهمم بهترین کاری که می توانم بلنم چیست.

  و هیچکس زنده از این وادی نگذشت
 و هیچکس سخن نگفت
 و هیچکس تلاش نکرد
 و هیچکس بر گرد خورشید پرواز نمی کند.

  و این روزی است که بر فرو خواهی افتاد
 در برابر چشمان بیداری زده ام
 و مرا به برخاستن می خوانی و می انگیزی
 و از میان پنجره درون دیوار
 سوار بر انوار روشن خورشید
 میلیونها سفیر روشن صبح به درون سرازیر می شوند

  و هیچکس برای من لالایی نمی خواند
 و هیچکس چشمانم را نمی بندد
 پس از میان پنجره گشاده
 با تو از میان آسمان سخن خواهم گفت.

::..حادثــــــــه تـــــنـهایــی..::



  به ارتفاع نگاهم
 حادثه ها چقدر زیبایند !
 چونان ستاره ای
 که چشمک می زند
 دوباره آغاز را
 می خواهم آسوده کنار تنهایی
 حادثه تو را ورق بزنم
 که این سکوت؛ بغضم را به دل راه نمی دهد
 همیشه یک نفر درون من می جوشد
 همیشه نفر گامهای مرا می رود
 درون این تنهایی
 دوباره یک نفر مرا عاشق ست !
 چکونه به خویشتن و تنهایی بیارامیم
 حالا که بی عبور هم
 عکس های یادگاری را دیده
 و به لباس های هم
 کشیده ترین بو را
 زمزمه آه کرده ایم
 پنهان از جدایی
 بگو در کمین فاصله دیدارها نشسته اند
 پس کجای این تنهایی
حادثه تو را ورق بزنم
 من که انتظار مرگ را
 چنین مرده به سینه دادم !
 و دنیاست که در خلاصه ما
 معکوس من شده است.
 وقطی
 خطّی
 از روی خطوط دستانم؛ آغاز شماره توست
 و چیزی
 که وجود گلویش تحلیل می رود و
 تنها نگاه همه را خشک کرده است
 حالا
 هی صدای آمدنت
 زیر روسریم نشسته پخش است آقا...
                                                        س.ص